الیساالیسا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

الیزابت

سومین روز حضور عزیزم

سلام الیسای مامان تو این چند روز که اومدی  نمیدونی که من و بابا سعید چه حالی  داریم انقدر  خوشحالیم که اصلا  خواب بچشممون نمیاد  نمیدونی که مامان بزرگا و بابا بزرگا چقدر ذوقت رو میکنن  از وقتیکه تو بیمارستان  بهوش اومدم همه برای دیدنمون اومدن  دوستام که با تماسهای  تلفنی و پیامک  خبر از حال منو تو میگرفتن . همه و همه ابراز محبت کردن ومن از همشون ممنونم. الیسا جان تو این چندروز نتونستم بیام برات مطلب بزارم تو وبلاگت ولی ان شاءالله  از چند روز دیگه که مامان  حالش بهتر بشه دوباره دست بقلم  میشه.       ...
28 تير 1393

روز آغاز تو

  چه لطيف است حس آغازي دوباره، و چه زيباست رسيدن دوباره به روز زيباي آغاز تنفس  و چه اندازه عجيب است، روز ابتداي بودن و چه اندازه شيرين است امروز روز ميلاد تو میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست روز تو  روزي كه تو آغازشدي الیسای  عزیزم  تولدت مبارك الیسای  عزیزم دقایقی پس از تولد   ...
25 تير 1393

بنمای رخ که قند فراوانم آرزوست

  سلام  عزیز دل مامان،  امشب آخرین شبیست  که مهمون دل مامانی دلم برای این روزها واین لحظه ها تنگ میشه خودت خوب می دونی که در این 9 ماه چه بر من گذشت    چه عاشقی ها که من با تو نکردم، چه لذت ها که نبردم و حالا همه چیز رو به اتمام است، این هم زیستی عاشــــقانه ی من و تو اما چاره ای نیست قشنگ من، باید بیایی بیایی و بشوی ثمره ی عشق من و پدرت بشوی تمام ما  فردا انشالله به لطف خدا از وجودم جدا و زمینی میشی فردا میتونم ببینمت ببینم اون موجودی که تو وجودم وول میزد و ذره ذره بزرگ میشد میشه دستای کوچولوتو تو دستم بگیرم و ببوسم؟ میشه صورتمو به صورتت بچسبونم و با لب...
24 تير 1393

ان ابی رحیمً ودود

  پروردگارم : پروردگارم از تو می خواهم کمک کنی تا زندگی کودک نازنینم سرشار از بهترینها باشد . معبود من ، از تو می خواهم در سخت ترین لحظات یاریگرش باشی تا همیشه بتواند همچون نوری در تاریکترین و سخت ترین لحظات زندگیش بدرخشد و در ناممکن ترین موقعیتها عاشقانه مهر بورزد . معبود من بابت تمام نعماتی که از زمان خلقتم تا کنون به من عطا کردی متشکرم . خدایا دلم به سان قبله نماست ؛ وقتی عقربه اش به سمت “تــــو” می ایستد ، آرام می شود ای خدا کیست که مزه شیرینی دوستیت را چشیده باشدوغیر تو را بجای تو اختیار کند. و آن کیست که به مقام قرب تو انس یافته و لحظه ای از تو روی گردانیده باشد ؟ مهربان من ، نکند...
22 تير 1393

تشکر وقدردانی

  همسر عزیزم ،  خانم  مهربانم میخوام از شما بابت همه زحماتی که تو دوران بارداری متحمل شدی تشکر کنم .البته با نوشتن کلمات و زبان نمیتوان حق مطلب را ادا کرد آنقدر میدانم که بدین واسطه خداوند  بهشت را بر شما واجب میکند. بابت تمام لحظاتی که درعین سختی ولیکن لبخند را فراموش نکردی و برمن نثار کردی ممنونم دوستت دارم یه شعر م واسه الیسای عزیزم دارم که اینجا مینویسم   الیسا  عزیز همه                 خوشگله و با مزه   ای کوچولوی زیبا               ...
18 تير 1393

دفتر خاطرات

سلام عزیز بابا امروز میخوام چندتا از چیزایی که من و مامانت تو بچگیمون کلی باهاشون خاطره داریم واست تعریف کنم. منظورم از نوشتن این خاطره ها برای تو اینه که بدونی تمام چیزایی که تو دوران کودکیت برات  اتفاق می افته (چه تلخ چه شیرین) بعد ها برات خاطره انگیز میشه و هروقت که بهشون فکر میکنی حال خوبی بهت دست  میده. میخوام بگم از الان به همه چیزایی که داری با دقت بیشتری نگاه کن چون این چیزا شاید الان تو این زمونه خیلی جدید و بروز بنظر بیان ولی 30 یا 40 سال دیگه اثری از اونها نیست و به خاطرات میپیوندن. مثلا اسباب بازیهاتو  خوب نگاه کن، تو مهد کودک با دوستات عکس بنداز، بازیهایی که اونجا انجام میدی رو یادت بمونه...
16 تير 1393

بهشت رویاهای دخترانه مسافری کوچک

  مادر پیش از این واژه ای بود که صدا میکردم و آغوشی بود که در آن قرار میگرفتم   دستهایی که نوازشم میکردند و سینه ای که تمام جهانم و سنگ صبورم بود. مادر را که می نوشتم تنها به خوشبختی دختری فکر میکردم که زیر سایه این واژه زندگی میکند. آرزوهایم را به آسمان مادر وصله میزدم و رویاهایم را در وسعت شانه اش میدیدم.   اما...   حالا که تو در جاده آمدنی احساس می کنم کسی مرا از دورها صدا می زند و چه واژه آشنایی. چه آهنگ دلنشینی و همچنان کسی مرا صدا میزند : مادر ! و من هنوز باورم نمیشود که کسی آمده است تا تمام کودکی مرا با خود ببرد و تمام مادرانگی مادرم را به من هدیه کند. &nb...
14 تير 1393

فقط چند روز مانده

الیسای مامان سلام، دیروز بهمراه  بابا سعید رفتیم  پیش دکترت، معاینات متداول انجام شد. خانم دکتر از همه چیز راضی بود. دخترم  تارخ زایمان مامان دیروز تعیین شد و هماهنگی های لازم با بیمارستان  مربوطه انجام شد   خدایا ، در باورم نمیگنجدیعنی فقط چند روز باقی مانده !   چند روز تا پایان انتظار   چند روز تا لحظه دیدار   چند روز تا مادر شدن   چند  روز تا شروع لحظه های ناب اولین بار ها    چند روز تا تجربه های جدید باور نکردنی    چند روز تا آغاز مسئولیت های ناشناخته    چند روز تا درک عشق مادری    چند روز...
8 تير 1393

این روزها عاشقم

این روزها عاشقم عاشق خانه ام ، همسرم و نازنینی که تا چند روز دیگر مهمان خانه مان میشود این روزها سخت عاشقم عاشق لحظه های ناب زندگی ام که این روزها تک تک لحظه های زندگی ام ناب ناب است این روزها شاه بیت غزلهایم   کودکی است که نفس نفس انتظار آمدنش را میکشم این روزها به لحظه های دونفره مان گرد نقره ای عشق میپاشیم این روزها عاشقم عاشق همین چند صباحی که از دونفره ماندنمان باقی مانده... این روزها آغوشمان را صیقل میدهیم برای حضور فرشته ای که پاک است و پاکی را به قلب هایمان هدیه کرد این ر...
6 تير 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به الیزابت می باشد