سومین روز حضور عزیزم
سلام الیسای مامان تو این چند روز که اومدی نمیدونی که من و بابا سعید چه حالی داریم انقدر خوشحالیم که اصلا خواب بچشممون نمیاد نمیدونی که مامان بزرگا و بابا بزرگا چقدر ذوقت رو میکنن از وقتیکه تو بیمارستان بهوش اومدم همه برای دیدنمون اومدن دوستام که با تماسهای تلفنی و پیامک خبر از حال منو تو میگرفتن . همه و همه ابراز محبت کردن ومن از همشون ممنونم. الیسا جان تو این چندروز نتونستم بیام برات مطلب بزارم تو وبلاگت ولی ان شاءالله از چند روز دیگه که مامان حالش بهتر بشه دوباره دست بقلم میشه. ...